اگر از گُل… / احمدرضا احمدی

اگر از گُل بنفشه به بام سقوط کنم
تو گوش کن
که چگونه از دل‌ها پرده بر می‌دارم
بگو: بنفشه
بگو: پرده‌ها
بگو: دل
امّا من در کنار در
در انتظار تو
در حُزن ایستاده‌ام
عجب نیست: مخمورم
سلامم را بر زبان دارم
عابران خبر از مرگ من دارند
جامه‌های عابران را برای زمستان
افروختم
صورتشان را
با عطیه‌های بهاری پوشاندم
در خانه‌ها ستم می‌شد
من خبر داشتم
همیشه از آن غمناک بودم
که در جاده‌ای مرطوب
گُم شوم.

درخت بر خانه‌ی ما سایه گسترد
ما آن‌ها را از پنجره دیدیم
شایسته بودند
که پنجره برای آن‌ها گشوده شود
همه مژده دادند
همه سلام کردند
صدای آن‌ها را شنیدم
بر کف خیابان بودند
پس پایدار
غزل‌ها را خواندم
بیم از مرگ بود
غزل‌ها زیبا بود.

آیا من وعده‌های آنان را
فراموش کرده بودم
که به من گفته بودند:
باغ را آب بده
همه‌ی گیلاس‌ها برای تو باشد
سینه‌ام را برای آنان گشودم
قلبم را شناختند
پیرهن را رها کرده بودم
آیا تو آنان را می‌شناختی؟
دشوار بود
که آنان را از بام بشناسم
باور کنید
سوگند به بام
سوگند به باور
ولی باور کنید من آن‌ها را از بام
ندیده بودم
پس چه دشواری بود
آنان تا غروب
در خیابان ماندند
سوگند به خیابان.
بزودی از پله‌های بام پایین
می‌آیم
به خیابان می‌آیم
باز آواز می‌خوانم
مگر آنان آواز را دوست نداشتند؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *