فریاد زیر آب / ایرج جنتی عطایی

ضیافتهای عاشق را، خوشا بخشش، خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق، برای گم شدن در یار

چه دریایی میان ماست، خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل، خوشا فریاد زیر آب

خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن، خوشا از عاشقی مردن

اگر خوابم اگر بیدار، اگر مستم اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست، تو یاری کن مرا ای یار

تو ای خاتون خواب من، من تن خسته را دریاب
مرا هم‌خانه کن تا صبح، نوازش کن مرا تا خواب

همیشه خواب تو دیدن، دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری، اگر بود از تو روشن بود

نه از دور و نه از نزدیک، تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق، مرا آتش زدی ای عشق

اولین بار، اولین یار / شهیار قنبری

اولین بار اولین یار
اولین دل دل دیدار
اولین تب اولین شب
سرفه های خشک سیگار
زنگ آخر زنگ غیبت
وقت خوب سینما بود
زنگ نور و زنگ سایه
امتحان بوسه ها بود
اولین بار اولین بار
آخرین فرصت ما بود
بهترین جای ترانه
بهترین جای صدا بود
اولین بار اولین یار

کشف طعم بوسه ی تو
مثل کشف یخ و آتش
کشف بی مرگی و ایثار
کشف گستاخی آرش
اولین دروغ ساده
اولین شک بی اراده
وحشت سر رفتن از عشق
گریه های سر نداده
اولین بار اولین یار

اولین نامه ی کوتاه
درشبی ساکت و سیاه
خطی از دلواپسی ها
از من و تو تاخود ماه
اولین بغض حسادت
کنج دنج شب عادت
بستری از درد و هذیان
تا ضیافت تا عیادت
اولین بار اولین بار
آخرین فرصت ما بود
بهترین جای ترانه
بهترین جای صدا بود
اولین بار اولین یار

کشف طعم بوسه ی تو
مثل کشف یخ و آتش
کشف بی‌مرگی و ایثار
کشف گستاخی آرش
اولین دروغ ساده
اولین شک بی اراده
وحشت سر رفتن از عشق
گریه های سر نداده
اولین بار اولین یار
اولین بار اولین بار

شب آخر / اردلان سرفراز

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود

در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود

کندو / ایرج جنتی عطایی

تنها تر از انسان، در لحظه ی مرگ
ساده تر از شبنم رو سفره برگ

مطرود هم قبیله، محکوم خویشم
غریبه ای طعمه ی این کندوی نیشم

نفرینی آسمون، مغضوب خاکم
بیگانه با نور و هوا، هوای پاکم

تن خسته از تقویم، از شب شمردن
با مرگ ساعتها، بی وقفه مردن

هم غربت بغض شب، مرگ چراغم
تو قرق زمستونی، اندوه باغم

ای دست تو حادثه تو بهت تکرار
وابسته ی این مردابم، بیا سراغم

تولدم زادن کدوم افوله
که بودنم حریص مرگ فصوله

خسته از بار این بودنم، نفس حبابم
بی تفاوت مثل برکه، بی التهابم

تشنه ی تشنه ی تشنه ام، خود کویرم
با من مرگ سنگ و انسان، تاریخ پیرم

من ساقه ی نورم، میراث مهتاب
تسلیم تاریکی، تو جنگل خواب

ای آیه ی عطوفت، ای مرگ غمگین
برهنه کن منو از این لباس نفرین

ای اسم تو جواب همه سوالا
از پشت این کندوی شب منو صدا کن … صــدا

ساقی / اردلان سرفراز

سلام من به تو یار قدیمی
منم همون هوادار قدیمی

هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم

همه نشسته ایم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی

اگه سبوی می شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی

اگه میکده امروز شده خونه ی تزویر آی شده خونه ی تزویر
تو محراب دل ما ٬ تویی تو مرشد و پیر

همه به جرم مستی سر دار ملامت
می میریم ومی جوییم سر ساقی سلامت

یک روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید

پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم

بهار بهار / محمدعلی بهمنی

بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی ؟
صدات میاد … اما خودت کجایی
وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه ؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از قصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ … که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صب تا شب دنبال آب و نون بود

راز و نیاز عاشق / اردلان سرفراز

هر گوشه‌ی این جهان تو را می‌جویم
در اوج سکوتم تو را می‌گویم

ای جان جهان و جانم از تو سرشار
دست از طلب تو من مگر می‌شویم

هر لحظه باتو بودن، یک شعر ناتمامه
خاموشی تو دریا، دریایی از کلامه

دیدار تو غزل‌ساز، دست تو زخمه‌ی ساز
چشم تو شهر آواز، دریچه‌ای به پرواز

راز و نیاز عاشق، محتاج گفتگو نیست
وقت نماز عاشق، قبله که روبرو نیست

وقتی که پاسخ عشق، درگیر پیچ و تابه
بی‌آنکه من بپرسم دیدار تو جوابه

با دست هر نوازش صد حرف تازه داری
تصویر روشن عشق در قاب روزگاری

با تو بهانه‌ای هست، آبی و دانه‌ای هست
از هر کجای بن‌بست راهی به خانه‌ای هست

راز و نیاز عاشق، محتاج گفتگو نیست
وقت نماز عاشق، قبله که روبرو نیست

ما بی‌نیاز گفتن، بی‌گفتن و شنیدن
در حال گفت و گوییم در لحظه‌های دیدن

تو با دل صبورت در ماندن و عبورت
با من به گفت و گویی در غیبت حضورت

سفرنامه / شهیار قنبری

سفری بی آغاز
سفری بی پایان
سفری بی مقصد
سفری بی برگشت
سفری تا کابوس
سفری تا رویا
سفری تا بودا
شبنم تاج محل

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم

هق هق پارسیان
تکه نانی در خواب
بوی گندم در مشت
مشت کودک در خاک
کفش مادر در برف
چرخ یک کالسکه
گوشه ی گندم زار
بند رختی پاره

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم

چمدانی بی شکل
جعبه ی یک دوربین
عکس یک بازیگر
جمعه های بی مشق
تلی از ته سیگار
دشنه ای زنگ زده
چشم گاوی در دیس
سفره ای پوسیده

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم

گریۀ بی صدای تو / افشین یداللهی

خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو

رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس

طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن

تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده
راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده

یکسره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم
سایه ی عشق میز شوم با تو اگر سفر کنم

شب شکن صد آینه با شب من چه می کنی
این همه نور دالری و صحبت سایه می کنی

وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن

با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم