از شب گذشته ام همه بیدار خواب تو
ظلمت شمار سرزدن آفتاب تو
جان تهی به راه نگاهت نهاده ام
تا پر کنم هر اینه جام از شراب تو
گیسوی خود مگیر ز دستم که همچنان
من چنگ التجا زده ام در طناب تو
ای من تو را سپرده عنان ، در سکون نمان
سویی بتاز تا بدوم در رکاب تو
یک بوسه یک نگاه از آن چشم و آن دهان
اینک شراب ناب تو و شعر ناب تو
گر بین دیگران و تو پیش آیدم قیاس
دریای دیگری نه و آری سراب تو
جز عشق نیست خواندم و دیدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر کتاب تو
اینجاست منزلم که بسی جستم و نبود
آبادی ای از آنسوی چشم خراب تو
امشب دلم گرفته تا عقدهای گشایم
دفتر کنار من باش چند بیت شعر سرایم
گیتار نوازشم کن تاری بزن برقصم
ماتم گرفته امشب آوای نغمههایم
لبهای سوختهٔ ما محتاج دود سیگار
حِسّم نکرد رهایش هرگز نکرد رهایم
تنها شدن چه سختست درماندگی چه دشوار
نسخه نپیچ طبیبا دردست فقط دوایم
رندی نکن پُرش کن ساقی شراب نابت
امشب دلی گرفته مستی بیار برایم
در بین آشنایان هستم غریبهٔ شهر
انگار با غریبان صد سالِ آشنایم
بینِ دلِ گِلِ رذل عشق ناشناس زیباست
ای عشق مرحمت کن از خود مکن جدایم
#دلگیر
#یزدان_ماماهانی