سرودی برای مادران / حسین پناهی

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
شکوفه های
سفید کوچک نشسته است
رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
سالهی گمم
سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های
مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت دیدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی کهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش

گم گشته ام / حسین پناهی

در انتهای هر سفر

در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

گفتگوی من و نازی زیر چتر / حسین پناهی

نازی: بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه
می گم که خلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه
و قشنگتر اینه که
یادگرفته گوجه را
تو تابه ها
سرخ کنه و بعد بخوره
راسی راسی ؟ یه روزی
اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه
اون وقت بشر چکار کنه ؟

من: هیچی نازی
دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم
وقتی آهنا همه تموم بشه
اون وقت بشر
لباسارو می کنه و با هلهله
از روی آتیش می پره

نازی: دوربین لوبیتل مهریه مو
اگه با هم بخوریم
هلهله های من وتو
چطوری ثبت می شه

من: عشق من
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش می کنند
عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه

نازی: رنگی یا سیاه سفید ؟

من: من سیاه و تو سفید

نازی: آتیش چی ؟ تو
آبا خاموش نمی شن آتیشا

من: نمی دونم والله
چتر رو بدش به من

نازی: اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود

من: نه عزیز دل من ‚ آدم بود