همسایگانِ آتش / نیما یوشیج

همسایگانِ آتش، مرداب و باد تند
برآتشِ شکفته عبث دور می زنند.
باد : من می دمم که یکسره مرداب را
با شعله های گرم تو
دارم چو خشک رود.
مرداب : من دردرونِ روشنِ گرم تو آب را
جاری نمی کنم
ره می دهم که برشوی ای آتش
رونق فزای دلکش .
سوزنده تر زیان کن و بی باک تر درآی
اما به میلِ باد نتابی به روی من
خشکی نه ره بیابد هرگز به سوی من
تا آنکه غرقه ماند این زال گوژ پشت
در گنده های آب دهانم .
یک میوه ی درست به شاخی
شیرین و خوش ننشانم .

لیک آتش نهفته به هر دم شدید تر
با هر تفی به لب
دل پُرامید تر
همرنگ بامدادان رویش سفید تر
می سوزد آنچه هست در این ره پلید تر .

در حالتی که باد براو تازیانه ها
هردم کشیده ست .
او در میان خشک و ترِ آشیانه ها
سوزان دمیده ست.

لب های عاشقی ست گشاده به رنگ خون
بیماردردها که بدان روی زرد گون
روکرده ست سوی جهان پرازفسون .

در حالتی که باد گریزنده می رود
مرداب تیره دل
هم خشک می شود
درزیر شاخه های پرازمیوه
زالی نشسته برگ و نوا جمله ساخته
روی فلک زآتش تند ست تابناک .

دی ماه ۱۳۱۹