به دل هوای تو دارم و بر و دوشت
که تا سپیده دم امشب کشم در آغوشت
چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند
برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت
گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت
گهی نهم سر پر شور بر سر دوشت
چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر
که دانه دانه نشیند به لاله ی گوشت
گریز و گم شدن ماهیان بوسه ی من
خوش است در خزه مخمل بنا گوشت
ترنمی است در آوازهای پایانی
که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت
چو میرسیم به آن لحظه های پایانی
جهان و هر چه در آن می شود فراموشت
چه آشناست در آن گفت وگوی راز و نیاز
نگاه من با زبان نـگاه خاموشت.