بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟ / احمد شاملو

بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟

به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن می‌گویم.

شب، خامُش اِستاده هوا
وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ
دیرگاه‌ها می‌گذرد.
اشکِ بی‌بهانه‌ام آیا
تلخه‌ی این تالاب نیست؟

از این گونه
بی‌اشک
به چه می‌گریی؟
مگر آن زمستانِ خاموشِ خشک
در من است.

به هر اندازه که بیگانه‌وار
به شانه‌بَرَت سَر نهم
سنگ‌باری آشناست
سنگ‌باری آشناست غم.

از دفتر شعر شبانه

One Reply to “بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟ / احمد شاملو”

پاسخ دادن به ali لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *