لب بر لبت
چنانت به درخت بچسبانم به دلتنگى
که درخت شوى
که رفتن اگر بخواهى
نتوانى
که بمانى
و گر سخن از رفتن کنى
بر اسبت بنشانم
پیشاروى خویش
در شبِ مهتاب
موى تو از یالِ اسب
تشخیص نتوانم داد
هر دو در باد
روى تو از ماه
به سوى خویش بگردانم
چنان ببوسمت به دلتنگى
که ماه
آه بتابد.