وسط کوچه
زیر درخت انجیر ایستادهام
با عاشقانه هایی
که به هیچ کجا قد نمیدهد
نفرین میکنم خودم را
که زیباییات را
با مهربانی
اشتباه گرفتم
سرزنش میکنم قلبم را
که میپنداشت
راهی به تو دارد
دسته: اشعار آرزو نوری
آسمان مشترک / آرزو نوری
به خیابان بیا
بگذار آسمان
با ریه هایت نفس بکشد
و درختان باران زده
از عطر تن ات
معطر شوند
حالا که سقف مشترکی نداریم
به خیابان بیا
تا آسمان مشترکی
بالای سرمان باشد
شوخی / آرزو نوری
با گریه مادرت
شعله ور می شود
از آه پدرت
نفس می گیرد
این که می بینی آتش است
و با کسی شوخی ندارد
اما تو
سر شوخی را باز کرده ای
و می خواهی
با همین دستهای کوچک
آب دریاها را
به اینجا بیاوری
نمی گویم شوخی نکن
اما قبل از رفتن
به من بگو
چطور تکه های تن ات را
از شعله ها پس بگیرم …