آزادی اما نه… / نصور نقی پور

ایستاده بودند
آنهنگام افراشته گان را رسم نبود
افکندن

آنان مهربان بودند
و ما بی تقوا

چاره در شمشیر دیدند
و رگ گردنمان

گفتند : شما منکرید آنچه معروف ماست
و حد زدند

آنگاه ستارۀ سعادت شبانه های ما
یک آه شد
که آنان به شنیدنش مشتاق
… و ما در زمزمه اش سخیف

به طعنه بستند شادی بلوغ را
وقتی که مادران کودکان خسته زاییدند
در بستر
هرزه گی
اعتیاد
خودکشی

گفتند: خفت قانون شما
و طعم قناعت بر سفرۀ حقیر شب
ممنوع است

آری …
گفتند : بگویید : زندگی
بی آنکه حتی به اشتباه
حتی به یکی اشتباه بگویید :
آزادی