سرنوشت مُثلِه ام می کند
دَدان تکه تکه هایم را فرو می بلعند
و شاید روزی فروغ بخش
چشمانشان شوم
امّا نه به جبر
بَل به اختیار
– اِختیاری که مرا از داشتنش
گزیری نیست- .
ایّام را گذاشته و می گذرم
همچنان کایشان مرا گذاشته و
گذشتند.
نه از من بهراسید
نَز اندیشه هایم.
“او” می گفت:
«آن خطاط سه گونه خط نبشتی:
یکی او خود خواندی،لاغیر
یکی هم او خواندی،هم غیر او
یکی نه او خواندی،نه غیر او:
آن خط سوم منم.»
و من می گویم:
او چارُم خطِ نانبشته ای داشت
آن نانبشته خطم من
سپیدِ سپیدِ سپید
پس خود لوح نویسِ خویشم،
وینَست آنچه که از خود
می نویسم.
حال اگر می خواهید بهراسید
وگر می خواهید بمانید…
شما نیز در این گزینش مجبورید
مجبورِ مجبور …